روزگار غریبی است این را دلم می گوید ...
پنجره اش را رو به کوچه باز می کند دلش می گیرد ...
اشک در گوشه چشمش بازی می کند...یادش بخیر...
یاد روز های دیروز می افتد...دیروزی که در انتهای کوچه چتری بود...
باران که می بارید چتری اورا دعوت به قدم زدن زیر باران میکرد...یادش بخیر...
این روزها دیگر چتری نیست...
این را دلم می گوید ...

:: موضوعات مرتبط:
دل نوشته بارونی ,
,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38